معرفی "قهرمان عصر ما" اثر "لرمانتف"
...هر وقت که از آداب و رسوم اجتماع دور و به طبیعت نزدیک می شویم، خواه ناخواه بچه می شویم، در آن هنگام علایق اکتسابی روح ما را ترک و جان آدم مجددا به حالتی بر می گردد که روزگاری چنان بوده و باز هم روزی چنان خواهد شد.
...به او گفتم: گمان می کنم شما به این مناظر عالی عادت کرده باشید؟ بلی...به صدای فشنگ هم می شود خو گرفت...یعنی همانطور که طپش بی اراده قلب را می توانیم از روی عادت پنهان کنیم.
...ضمنا متذکر شدم که یأس و ناامیدی مانند تمام رسوم از طبقات بالای اجتماع شروع شده و به طبقات پایین سرایت کرده است و کم کم از بین خواهد رفت...و نیز کسانی که اکنون از بی تکلیفی، به راستی افسرده و ملولند، می کوشند کسالت خود را چون گناهی مخفی نگاه دارند.
...تاریخچه قلبِ انسانی، هرچند کوچک باشد از تاریخ ملت ها کمتر مشغول کننده و مفید نیست. خصوصا اگر آن تاریخچه، اثر دقت فکری پخته در احوال خود شخص بوده و بدون شهرت طلبی و علاقه به ایجاد دلسوزی و اعجاب به وجود آمده باشد.
...دختر خانم ها...غالبا با عشق افلاطونی زنده هستند و فکر شوهر کردن را با آن مخلوط نمی کنند...و اما عشق افلاطونی ناراحت ترین عشق ها است.
...توبه مقصر را را هرگز نباید رد کرد زیرا وی از روی ناامیدی ممکن است دو چندان تقصیر کند.
...شر مولد شر است. اولین احساس رنج، تولید فکر خوشبختی از رنج دادن به دیگران را در ما ایجاد می کند. تصور ظلم محال است ایجاد شود بدون اینکه، میل تحقق آن هم پدید آید. نمی دانم چه کسی گفته است که: افکار مانند موجودات مجسمی هستند، همین که به وجود آمدند شکلی هم به خود می گیرند و این شکل عبارت از عمل است.
...شما شخص خطرناکی هستید. من بیشتر مایلم که در جنگل به زیر کارد راهزنی قرار گیرم تا اینکه سر زبان شما بیفتم... به راستی از شما خواهش می کنم، هر وقت به فکر بدگویی از من افتادید کارد را بردارید و مرا بکشید...گمان می کنم این کار برایتان زیاد مشکل نباشد.
مگر من شیاهتی به قاتلین دارم؟
شما بدترید...
لحظه ای به فکر فرو رفتم و سپس با قیافه ای بسیار متاثر گفتم: بلی؛ قسمت من از همان کودکی چنین بوده است. همه در صورتم علایم و صفات نامطبوعی را می دیدند که در باطنم وجود نداشت. چون این صفات را به من نسبت دادند، آنها هم در من به وجود آمدند.
...انواع دلایلی که زنان برای از بین بردن توهمات خویش به کار می برند بسیار جالب توجه است. برای فهم استدلال ایشان باید تمام مبانی علم منطق را که در مدرسه آموخته ایم در سر خویش واژگون سازیم. بنابر استدلال معمول یک زن باید بگوید: این شخص مرا دوست می دارد اما من شوهر دارم به این جهت نباید او را دوست بدارم. لکن استدلال زنانه می گوید: من نباید او را دوست بدارم، زیرا شوهر دارم به این حال چون او مرا دوست می دارد پس...
در اینجا باید چند نقطه گذارد زیرا عقل دیگر حکمی نمی کند بلکه زبان و چشم و قلب صحبت را تمام می کنند.
...تاکنون بارها متذکر شده ام و بسیاری از جنگجویان کهنه کار هم نظرم را تایید کرده اند که در سیمای شخص محکوم به مرگ، معمولا اثر عجیب سرنوشت شوم او مشهود می گردد که اشخاص بصیر کمتر در تشخیص آن اشتباه می کنند.(قسمت"جبری"رمان به نظرم فوق العاده هست از این جهت که تیر خلاص نویسنده است، مخصوصا با صحبت کوتاهی که در آخر بین پچورین و ماکسیم ماکسیمیچ پیرامون مرگ وولیچ و ماوراءالطبیعه رد و بدل می شود).
