ایماء

ایماء به معنای اشاره و کنایه؛ ساده ترین نام برای دفتری است که از هر دری سخنی کوتاه به میان آورده و امیدوار است اگر مفید نیست مضر نیز نباشد

ایماء

ایماء به معنای اشاره و کنایه؛ ساده ترین نام برای دفتری است که از هر دری سخنی کوتاه به میان آورده و امیدوار است اگر مفید نیست مضر نیز نباشد

مشخصات بلاگ
ایماء

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
وَالْعَصْرِ ﴿١﴾
إِنَّ الإنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ ﴿٢﴾
إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿٣﴾
.
.
.
قال الإمام الحسین بن علی:
إِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا، وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ‏ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ.
امام حسین علیه السلام فرمودند:
به راستى که مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبان آنهاست، تا هر آن جایى که دین وسیله زندگى آنها باشد، دین دار باقی می مانند و چون در معرض امتحان قرار گیرند، دینداران کم مى شوند.
.
.
.
گنهکار اندیشناک از خدای/
به از پارسای عبادت‌نمای//
#سعدی

نویسندگان

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

سرکار خانم منیر قیدی
بی شک ارزش زحمت غریبانه شما هر منصفی را بر آن می دارد تا لحظاتی را به احترامتان ایستاده دست زده و حضرتعالی را تحسین نماید.
تحسینی که لاجرم باید به یاداشتی کوتاه پیرامون  اثر کم نظیر "ویلایی ها" ختم شود. چرا که دوربین شما روایتگر زندگی لیلایی قشری از این جامعه است که ای بسا شاهنامه سرایان این مرز و بوم در عصر معاصر، بنابر رسالت ذاتیشان خیلی زودتر از این ها باید به سراغشان می رفتند.
خانم کارگردان
این چند سطر را در حالی به حضرتعالی و لیلی های غریب داستان شما تقدیم خواهم کرد، که موج شور و نور شعور در هم آمیخته شده از "سیروا فی الارض" داستان خلق شده توسط حضرتتان، که به نوعی طریقیت در رمز گشایی از حلقه مفقوده ظرفیت تمدن بشری و بازشناسی هویت حقیقی انسان معاصر دارد؛ مجال نشستن را از من ربوده است.

زیرا به نظرم روایت لیلایی "ویلایی ها"
داستانی شنیدنیست از فرماندهانی که خط مقدمِ پشت جبهه ها را مردانه نگه داشتند تا خط شکنان صف اول، راست قامتانه، دل به آتش نمرودیانی که سایه ی 2500 سال استبدادشان از سرمان کم شده بود، بسپارند!
دل در کف عشق آسمانی داده هایی که در کالبد بی انتهاءِ خویش عشق و عقل را معنایی نو بخشیدند و اثبات کردند اجتماع نقیضین فقط برای اصحاب فراموشی محال است.
روایت دریادلان قرن بیستم که شیرینی و تلخی توأمانش عبرت است برای آن ناخلفانی که با داعیه حقوق بشر و فمنیست شبانه چادر بر سر کرده، از این ملت رو گرفتند و به سوی زباله دان تاریخ، مهد آزادی گریختند تا روزی با دلالی تحریم های خانه مادری، به درد آینده ایران و اسلام بخورند!
شیرزنانی که سفره تهی از نان، رنج تنهایی و بی همسری، ملامت و طعنه ی کوفیان داخلی و خارجی را بر جان خویشتن و فرزندانشان خریدند، تا این ملت، با غرور، صاحبخانه خود بماند.
همسران و مادرانی که زجه هایشان بمانند ذوالفقار است بر سر آن غافلان زالوصفت داخلی که به نام مستضعفین و به کام مستکبرین، روزی جام زهر به دست گرفتند و دیگر روز کیسه دوختند برای جمع کردن غنیمت!
همان ناجیان افسانه های ناگفته و نانوشته ی هزار و یک شب حزب الله، که گام به گام اشارت نگاهشان چون اکسیری در عمق وجود هر فطرت حق طلب شرقی و غربی نفوذ می کند.
سوژه های نابی که جبرئیلان زمان، یعنی عکاسان، فیلم سازان و مستندسازان نیز انتقال پیامشان را فراموش کردند!
دل های منتظر و چشمان خیره بر دری که بعد از خدا و امام، تمام دل گرمی جوانان و مردانی بودند که با دست خالی در برابر ابر قدرت های جهان ایستادند و با دشمن تا دندان مسلح جنگیدند و دزد را تا پشت درهای بسته خانه اش تعقیب کردند.
زینب هایی که با خطبه هایشان جماعت ناسپاس، خیانتکار و نجومی بگیر را رسوا کردند و نهضت خمینی را در عصری که بشریت به سوی پرتگاه ذلت و لجن زار لذت قدم می گذاشت، یاری کردند.
فرشتگانی که با همان عشق به امامشان، مومنانه و صبورانه به نان و ماست بسنده کردند، تا مشت های گره کرده شان دهان آمریکا و انصارش را خورد کرده و صبح پیروزی را نزدیکتر کند.
و یقین دارم اجر روز افزون مجاهدت های خاموش همه آن مریم های زمانه ی ما که در حکم مام وطن برای نسل های بعدی هستند، نزد شاهد اصلی محفوظ است.ان شاالله
  • ابوذر محمدی

"قهرمان عصر ما" نام پنج داستان به هم پیوسته است که در سراسر آن تصویر زنده ی جوانی به نام "پچورین" خودنمایی می کند. پچورین یک فرد اشرافی تحصیل کرده و با استعدادی است که پیوسته درباره ی زندگی و خواهش های خویش می اندیشد و چون محیط مناسبی برای معرفی خود نمی یابد، قوایش را در زندگی بی حاصلی تباه می کند.

تصویر این جوان رمانتیک قرن نوزدهم که حلال مشکلات مهم عصر خود جلوه می کند؛ چنان استادانه پرداخته شده است که در محافل ادبی آن زمان غوغایی برپا کرد.
با "قهرمان عصر ما" نثر روسی تلطیف شده و بیش از پیش بلیغ و توانا گردید، و به خوبی از عهده ی مجسم کردن باریک ترین نکات روانی برآمد و راه را برای نویسندگان بزرگی چون "تورگنیف" و "داستایوسکی" و "چخوف" هموار کرد. "بلینسکی" منتقد بزرگ روسی می گوید: "قهرمان عصر ما نثر شاعرانه ای است که به تمام معنی حق عنوانی را که بر آن نهاده شده ادا کرده است".

لرمانتف شاعر و نویسنده مشهور روسی به سال 1814 در مسکو تولد یافت. زودتر از آنی که فکر می کرد مادرش مرد، و او در کشاکش بین پدر و مادر بزرگ به مادر یزرگ ثروتمند، مشهور و نسب دارش رسید، که البته اثرات عمیق این کشمکش ها و نیز جدایی های مکرر میان او و چند معشوقه اش بعدها در نمایشنامه های او به وضوح به چشم می خورد. 14 سال بیش نداشت که منظومه مشهور "ابلیس" را که معرف نبوغ و استعداد سرشار او بود سرود. از همان نوجوانی و جوانی با زبان های فرانسه، آلمانی و انگلیسی آشنا شد و علاقه زیادی به تئاتر، موسیقی و مخصوصا نقاشی ابراز نمود، چنانکه چندین پرده نقاشی از خود به یادگار گذارده است.

در سال 1830 برای تحصیل حقوق سیاسی وارد دانشگاه مسکو شد، ولی علاقه بسیار او به ادبیات سرانجام باعث شد تا به رشته ادبیات همان دانشگاه منتقل شود. اما پیش از اتمام تحصیل به علت گستاخی رفتارش از دانشگاه اخراج شد. از این رو ناگزیر مدرسه نظام را به پایان رساند و به درجه افسری به خدمت پرداخت.

لرمانتف در ادبیات روسیه مقامی بلند دارد و با آن که یکی از بزرگترین شعرای رمانتیک روسیه است، از پایه گذاران سبک رئالیسم در ادبیات آن کشور نیز به شمار می آید. نظم لرمانتف نغز و پر معنی، و نثرش بسیار ساده و دلپذیر است. لرمانتف آثار متعددی دارد که از آن میان دو منظومه "ابلیس" و "نوراهب" و داستان "قهرمان عصر ما" بسیار مشهور است.

لرمانتف در سال 1841 بر اثر زخم دوئلی که علت آن بسیار بچه گانه بود، در سن بیست و هفت سالگی یعنی هنگامی که هنرش تازه به کمال رشد و قوت رسیده بود در گذشت.

توصیه می کنم جهت اطلاع از منظومه فکری و روزگار لرمانتف کتاب "میخائیل لرمانتف و مشرق زمین" را نیز مطالعه کنید.

بخشی از مقدمه قهرمان عصر ما که به قلم لرمانتف نوشته شده است:
قهرمان عصر ما بی شک تصویر است اما نه تصویر یک شخص بلکه این تصویر از روی عیوب و گناهان روز افزون تمام نسل معاصر ما تهیه شده است. شما به من خواهید گفت که انسان محال است تا این اندازه بد باشد اما من هم از شما می پرسم: شما که به وجود آن همه پهلوانان شریر "تراژیک" و "رمانتیک" معتقد بودید چرا اکنون در واقعیت "پچورین" تردید می کنید؟! و اگر تخیلاتی وحشتناک تر و پلیدتر از این تصویر شما را به خود مجذوب و مشغول می کرده، چرا این شخصیت حتی به فرض آنکه حقیقی نباشد، توجه شما را جلب نمی کند؟! نکند به دلیل آن باشد که این تصویر بیش از آنچه شما می خواهید حقیقت باشد؟!

...ممکن است بگوئید که از نمایاندن این حقایق عالم اخلاق بهره ای نخواهد برد، ولی اشتباه می کنید. آنچه تا به حال به مردم شیرینی خورانده اند کافی است و معده ی آنها از این همه شیرینی به هم خورده، اکنون دواهای تلخ و حقایق تند لازم است.

چند برش از میان ده ها برش زیبا و پر معنای نهفته در دل رمان به سختی انتخاب شده و در ادامه خواهد آمد.

اما قبل از این که به سراغ برش ها برویم، باید عرض کنم به ضرب المثلی برخوردم که ذکرش خالی از لطف نیست؛ و آن ضرب المثل"ما احمقان را چه به چای خوردن؟!" است که در فارسی چنین می شود: "ما را چه به این حرف ها؟!".

اما برش ها:

  • ابوذر محمدی